شمعی که روشن است در آغوش این اتاقجان کنده است تا بشود مثل چلچراغپاییز آمدهست بگوید که میروندسرسبزهای فصل به مهمانی اجاقمهمان چند روزهی تو این گل یخ استاز بیکسی گذاشته سر روی پای باغاین روزها و دلخوشی ما چه
کوچکاندآن قدر خستهایم که حتی یک اتفاق...بیچتر در حوالی باران قدم زدیمشاید کسی بگیرد از این گریهها سراغتنها تو ماندهای و در این "رنجِ بیحساب"پر می زنند دور و برت دستهای کلاغزهرا محمودیاز مجموعهی "جای خالیات را با کلمات پر میکنم"نقاشی قدیمی کاری از خواهر هنرمند که هنرش را جدی نمیگیرد. برچسبها: شعر , ادبیات زنان زهرا محمودی جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ | 23:53 میلاد امام حسن...
ما را در سایت میلاد امام حسن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mashghemodara بازدید : 126 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 13:14